جدول جو
جدول جو

معنی ناپاک دل - جستجوی لغت در جدول جو

ناپاک دل
(دِ)
بددل. بدنیت. کینه توز. حسود. که در دل حیله و مکر دارد. که دلش با تو صافی نیست. بداندیش. بدخواه:
به گفتار ناپاک دل رهنمون
همی دست یازند خویشان به خون.
فردوسی.
سرش را ببرند بی ترس و باک
سپارند ناپاک دل را به خاک.
فردوسی.
غنیمت ببخشید پس بر سپاه
جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه.
فردوسی.
چو ضحاک ناپاک دل شاه بود
جهان را بداندیش و بدخواه بود.
اسدی
لغت نامه دهخدا
ناپاک دل
بدنیت بددل بدخواه
تصویری از ناپاک دل
تصویر ناپاک دل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک دل
تصویر پاک دل
کسی که کینه، حسد و گمان بد به دیگری نداشته باشد، آنکه دلش از کینه و مکر پاک باشد، پاکیزه دل، خوش قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپاک دین
تصویر ناپاک دین
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک دل
تصویر نازک دل
زودرنج، رقیق القلب، برای مثال کار هر نازک دلی نبود قتال / که گریزد از خیالی چون خیال (مولوی - ۸۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپاک رو
تصویر ناپاک رو
بدروش، بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپاک تن
تصویر ناپاک تن
ناپرهیزکار، بی عفت
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
شیطان. اهریمن:
نه من کشتم او را که ناپاک دیو
ببرد از دلم ترس گیهان خدیو.
فردوسی.
، دیو ناپاک. پلید
لغت نامه دهخدا
(زُ دِ)
دل نازک. رقیق القلب. لین الفوآد. زودرنج. آنکه زود از بدی متأثر شود و گرید. حساس:
زنان نازک دلند و سست رایند
بهر خو چون برآریشان برآیند.
(ویس و رامین).
بس این سنگ سخت از دل انگیختن
به نازک دلان درنیامیختن.
نظامی.
مرنج ای شاه نازک دل بدین رنج
که گنج است آن صنم در خاک به گنج.
نظامی.
کار هر نازک دلی نبود قتال
که گریزد ازخیالی چون خیال.
مولوی.
نشست و خاست چو شبنم در این گلستان کن
مشو به خاطر نازک دلان گران زنهار.
صائب.
نازک دلی مباد که رحم آیدت بمن
زودم بکش نگاه به این چشم تر مکن.
؟ (از انجمن آرا).
در این سودا چرا باشد زیانم
که او نازک دل و من سخت جانم.
وصال
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناپارسا. بی عفت. ناپرهیزگار. بدکاره:
شد آن جادوی زشت و ناپاک تن
به نزد زریر آن سر انجمن.
دقیقی.
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن.
فردوسی.
بگفت ای نگون بخت بدبخت زن
خطاکار ناپاک و ناپاک تن.
(قصص ؟)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خائن. که صحت عمل ندارد. که درستکار نیست. خیانتکار
لغت نامه دهخدا
کافر، ملحد، بی دین، (ناظم الاطباء)، بددین، کج اعتقاد، که بر دین راست و درست نیست، که صاحب دین پاک نیست:
تو دانی که ارجاسب ناپاک دین
بیامد به کین با سواران چین،
فردوسی،
بدو گفت ضحاک ناپاک دین
چرا بنددم ؟ چیست با منش کین،
فردوسی،
بفرمود کشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاک دین،
سعدی،
،
دین ناپاک، دینی که حنیف نیست، دینی که راست و درست و به حق نیست
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زن ناپاک. زن بدکاره:
نشان بداندیش ناپاک زن
بگفتند با شاه و با انجمن.
فردوسی.
بدو گفت از این کار ناپاک زن
هشیوار با من یکی رای زن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بی خبر. که دل آگاه نیست. که صاحب خبر نیست. که صاحب معرفت نیست:
کسی نیست بدبخت و کم بودتر
ز درویش نادان دل بی خبر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
ناپرهیزگار بدکاره بی عفت: که آرمت بادخت ناپاک تن کشم زارتان برسرانجمن. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاک دست
تصویر ناپاک دست
آنکه درستکارنیست خیانتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاک دین
تصویر ناپاک دین
کافر ملحد، دین نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از ناملایمات زود متاثر گردد زود رنج حساس. زنان نازک دلندوسست رایند بهر خو چون بر آریشان برآیند. (ویس ورامین)، رقیق القلب مهربان: کار هر نازک دلی نبود قتال که گریزد از خیالی چون خیال. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دل آگاه نیست بی خبر: کسی نیست بدبخت و کم بودتر ز درویش نادان دل بی خبر. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاکدل
تصویر ناپاکدل
کینه توز، حسود، بدنیت، بددل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک دل
تصویر نازک دل
((~. دِ))
زودرنج، حساس، رقیق القلب
فرهنگ فارسی معین
باعاطفه، حساس، رقیق القلب، زودرنج، سریع التاثیر، سریع التاثر، عطوف، مهربان
متضاد: سنگدل
فرهنگ واژه مترادف متضاد